معنی اثری از گی دومو پاسان

لغت نامه دهخدا

دومو

دومو. [دُ] (ص مرکب) دوموی. کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث) (آنندراج). آمیزه مو. فلفل نمکی. کهل. کهله. دوموی. دومویه. با موی جو گندمی. با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه دارد چون مردم چهل ساله. مردیا زنی که نیم موی او سپید و نیمی سیاه است. (یادداشت مؤلف). کهل. مردی که موهای او سیاه و سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسمط. سمطاء. (زمخشری):
یک دومویت کز زنخدان سرزده
کرد یکسانت به پیران دوموی.
سوزنی.
آن یکی مرد دومو آمد شتاب
پیش آن آئینه دار مستطاب.
مولوی.
|| نیم عمر. میانه سال: و سوم [از بخش های عمر] روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
پیر زال فلک کینه ور از بس بدخوست
عمر پیران و جوانان ز شب و روز دوموست.
وحید (از آنندراج).
اکتهال، دومو شدن. (منتهی الارب). لهز؛ لهزمه، دوموی شدن. (از منتهی الارب). || کسی که موی سر و صورتش اندک باشد.


پیر دومو

پیر دومو. [رِ دُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) پیر دوموی.


کوه پاسان

کوه پاسان. (اِخ) دهی از دهستان ایراندکان که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


گی

گی. [گ َ / گ ِ] (اِ) پرنده ای است که پر آن ابلق میباشد و بر تیر نصب کنند. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (الفاظ الادویه) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 308) (فرهنگ جهانگیری). مه دم. (الفاظ الادویه). عقاب. دال:
عارف پر تیر نی ز گی خواهد کرد
وز رشته ٔ جان خصم نی خواهد کرد.
عارف بلوچ (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین) (از فرهنگ رشیدی و نظام).
|| آبگیر و آبدان و شمر و جایی که آب در آن جمع شده باشد. (یادداشت به خط مؤلف). ژی. ژیر. (برهان):
به مردن به گی اندرون چنگلوک
به از غوته خوردن به نیروی غوک.
عنصری.

گی. (اِ) گه و گوه. غایط. سرگین در لهجه ٔ طبرستان و گیلک و الوار. (آنندراج) (انجمن آرا). در مازندران و خراسان و لری به جای لفظ گه به معنی فضله استعمال شود. (فرهنگ نظام):
کس چو آن را بعرض کیر رساند
کیر گفتا که خایه گی مخره.
(از آنندراج).
در خراسان بویژه در سبزوار این لهجه ٔ محلی متداول است. || (پسوند) هرگاه کلمه ای به هاء مختفی یا غیرملفوظ ختم گردد و یای نسبت به آخر آن بیفزایند به جای هاء، گاف آورند و کلمه روی هم رفته معنی حاصل مصدری دهد آنگاه «گی » به صورت مزید مؤخری بدینسان درآید: آزادگی. آزردگی. آمادگی. آگندگی. بافندگی. بخشودگی. بردگی. بندگی. بیچارگی. بی دایگی. بیگانگی. بی مایگی. تابندگی.تیرگی. خانگی. خوانندگی. خواهندگی. خیمگی. دیوانگی.ریسندگی. سرپنجگی و جز اینها. رجوع به هر یک از کلمه های مذکور و «ی » حاصل مصدری شود.

گی. (اِخ) (گی لوساک) ژزف لوئی. دانشمند فیزیک و شیمیدان فرانسوی که به سال 1778 در سن لئونار دو نوبلا به دنیا آمد. در سال 1804 قانون انبساطگازها را کشف کرد. دو بار با بالن به هوا رفت، یکی در سال 1804 به اتفاق بیوت تا ارتفاع 4000متری زمین و دیگر بار سه هفته بعد که بتنهایی تا ارتفاع 7016متری بالا رفت. منظور وی از این صعودها، ثابت کردن این مسئله بود که: دوری از زمین موجب کاهش جاذبه ٔ میدان مغناطیسی آن میگردد. گی لوساک در سال 1806 به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد ودر 1809 استاد فیزیک در دانشکده ٔ علوم و استاد شیمی در مدرسه ٔ پولی تکنیک گردید. در سال 1809 به اتفاق تنار، فلز بر و اسید فلوبریک را کشف کرد. و تحقیقاتی را که درباره ٔ پیل، الکل ها، اسیدها و تجزیه ٔ گیاهی و جانوری انجام داد انتشار یافت. وی در سال 1815م. سیانوژن و اسید پروسیک را کشف کرد و تحقیقات وی درباره ٔ پیل، الکل ها، اسیدها و آزمایشهای گیاهی و جانورشناسی و خاطرات وی انتشار یافت. وی به سال 1850م. درگذشت. (از لاروس بزرگ).

گی. [گ َ/ گ ِ] (اِخ) نام قریه ای از قرای اصفهان و در کتاب پهلوی شهرهای ایران به همین صورت ضبط شده است و مورخان اسلامی و اروپایی همچون ابن رسته و مافروخی و یاقوت و خطیب بغدادی و لسترنج آن را به صورت جی معرب ساخته اند. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 439، 342 و الاعلاق النفیسه ابن رسته ص 152 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ترجمه ٔ فارسی ص 219 شود. تحریر دیگر آن ژی باشد. (برهان قاطع). و مدینه الیهودیه نیز گفته اند. (مجمل التواریخ و القصص ص 439). رجوع به جی شود.

گویش مازندرانی

پاسان

قسمت سایه ساختمان


گی

گه مدفوع انسان

فرهنگ عمید

دومو

کسی که موهای سر و صورتش سیاه و سفید باشد،

فرهنگ فارسی هوشیار

گی

فرانسوی داروش داره واش از گیاهان (گویش گیلکی) (اسم) پرنده ایست که پر آن ابلق میباشد و بر تیر نصب کند (برهان) : عارف پر تیرنی زگی خواهد کرد زان (از) رشته جان خصم پی خواهد کرد. (عارف بلوچ) توضیح طبق شرح فوق و با سابقه ذهنی که سابقا در تیر ها پر انواع عقاب و کرکس را نصب میکردند منظور از گی ظاهرا یکی از دو پرنده مذکور است.

معادل ابجد

اثری از گی دومو پاسان

919

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری